گل من!...

 تو را میبویم ... چه زیبا دل من را می ربایی...تو که از من دل زده نشدی؟هان؟

گلبرک هایت مرا نوازش میکنند . نکند تیغ هایت قلب دوستان مرا خراشی دهد؟ انها صاف و ساده اند قلبشان به لطافت گلبرک های توست ... انها را دوست بدار ... اگر مرا دوست میداری...

میشود امشب در زیر نور ماه سایه ام باشی؟اخر من از شب میترسم با تو که باشم دیگر غمی ندارم...

شب رازی نهفته در دل دارد...

اه ه ه... عزیزم ... بالای سرت را نگاه کن... ماه امشب با ستاره ها چه جشنی بر پا کرده است ...ماه چه زیبا میخندد... او دلبری میکند... و همه ستاره ها به او نگاه میکنند...ان ستاره را میبینی؟...همان که با نگاهی غم الود ماه را مینگرد... شاید او هم دلش میخواست همچون ماه یکی باشد...

اما تو از همه انها زیباتری... تو گل منی ... عشق منی...

بیا امشب ما هم جشن بگیریم ... ما دو تا... جشن و سروری که همه ستاره ها وماه به ان غبطه بخورند...جشنی که زمین با این همه بزرگی اش تا به حال به خود ندیده است... آخرین جشن ما...

من نیز برای تو هدیه ای دارم...پروانه ای که در نبود من همیشه در کنارت خواهد بود ... و به تو ارامش می دهد ... او را نیز همچون من دوست بدارو در کنارش لحظات زیبای زندگی را بساز...

او دل نازک است ...نگذار حتی قطره ای اشک از چشمان زیبایش پایین بریزد... مراقبش باش و به او نیز محبت بورز...

گل من؟...

به من قولی بده...

قول بده همیشه شاد باشی... حتی اگر من نبودم...

قول بده همیشه بخندی ... حتی اگر من نمیتوانستم بخندم...

قول بده ...

قول بده ...عاشقش شوی  ...

من نیز...همیشه عاشقت میمانم...



تاريخ : چهار شنبه 15 مرداد 1394برچسب:, | 22:10 | نویسنده : محدثه |

گل های نرگس و بابونه در وزش صبحگاهی باد میرقصند و تو را زمزمه میکنند .... ای شاپرک زیبا بیا... بیا در کنار من تا با هم زندگی کنیم ...من و تو تلالو خورشید را در کنار برکه ای روی زمین سرسبز حس می کنیم ... ای خورشید سوزان بر ما بتاب که همچون مرغابی های پر و بال گشوده ی آوازخوان بدرخشیم ، سر خود را به سوی تو بلند کنیم وبگوییم:

صبح بخیر... آری ما می خواهیم زندگی کنیم...

 



تاريخ : چهار شنبه 15 مرداد 1394برچسب:, | 20:54 | نویسنده : محدثه |

رد پایت را که میگیرم ، از تو  دور تر میشوم.

شاید کفش هایت را برعکس پوشیده ای...!



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1394برچسب:, | 11:27 | نویسنده : محدثه |

آدمی را دیدم با سایه خود درد و دل میکرد !

چه زجری میکشد او .... وقتی آسمان ابریست...



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1394برچسب:, | 11:24 | نویسنده : محدثه |

آفتاب که می تابد، پرنده که می خواند و نسیم که می وزد...

با خودم میگویم  حتما حال تو خوب است که جهان این همه زیباست...



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1394برچسب:, | 11:20 | نویسنده : محدثه |

با کسی بمان ، که فکر کردن به او همیشه به تو آرامش میدهد....



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1394برچسب:, | 11:17 | نویسنده : محدثه |

فریاد را همه میشنوند . هنر واقعی شنیدن صدای سکوت است....

بی صدا به یادتم ....

باور کن...



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1394برچسب:, | 11:15 | نویسنده : محدثه |

چقدر جالبه !

تو لحظه هایی که داغونی ، فقط یه نفر میتونه آرومت کنه ...

اونم کسیه که داغونت کرده...!



تاريخ : دو شنبه 13 مرداد 1394برچسب:, | 11:12 | نویسنده : محدثه |

من بودنت را خواندم و تمرین کردم قرار نبود نبودنت را امتحان بگیری....



تاريخ : یک شنبه 12 مرداد 1394برچسب:, | 17:43 | نویسنده : محدثه |

خسته ام...

به کلاغ ها زیر میزی داده ام  قصه ام را زودترتمام  کنند...



تاريخ : یک شنبه 12 مرداد 1394برچسب:, | 17:26 | نویسنده : محدثه |
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد